شاید برای شما هم اتفاق بیافتد*
برا? هزارم?ن بار است که تو? زندگ?م از ا?ن از ا?ن اتفاقها م? افتد. ا?ن که ?ا کلا چ?ز? را نم? ب?نم و ?ا اگر روز? روزگار? چشمم به آن چ?ز (هر چ?ز? که فکرش را بکن?د) افتاد د?گر... آن چ?ز ا?نجا، آن چ?ز آنجا، آن چ?ز همه جا. خلاصه آن چ?ز ( گفتم که، هر چ?ز? که فکرش را بکن?د!) همه جا جلو? چشمم م? آ?د و گو?? با د?دن من بوده که پا به عرصه هست? گذاشته و تا قبل از ا?ن د?دار خجسته و م?مون ا?ن جناب چ?ز اصلا وجود نداشته. به عنوان مثال امروز که مثل سا?ر روزها? د?گر تا لنگ ظهر برنامه خواب و غلت?دن از ا?ن سو? تشک به آن سو? تشک در دستور کارم قرار داشت، ?ک? از دوستان زحمت کش?ده و با فشردن چند دکمه از آن سر شهر زنگ تلفن منزل ما را در ا?ن سر شهر به صدا درآورد و مجبورم کرد که از خواب نازن?ن دل کنده و به سو? تلفن بروم. بعد هم من را برا? کار? فرستاد ?ک سر د?گر شهر، کار که انجام شد تو? راه برگشت جلو? ?ک کتاب فروش? پاها?م ا?ستادند! واقعا پاها?م ا?ستادند! ب? ه?چ اراده ا? و من کم? و?تر?ن کتاب فروش? را نگاه کردم، ?ک کتاب فروش? کوچک در خ?ابان ام?ر? کرج که سال? ?ک بار هم شا?د کتابها? و?تر?نش را عوض نکند. کوچک و هم?شه پر از گرد و خاک. اول?ن کتاب فروش? که تو? زندگ?م د?دم هم?ن جا بود، آن موقع شش هفت سال ب?شتر نداشتم. بگذر?م، کجا بود?م؟ آها... کتابها را ?ک? ?ک? نگاه کردم کاملا سر سر? و ب? هدف که ?ک جلد آب? که تصو?ر ?ک پ?رمرد رو?ش بود توجهم را جلب کرد. نام کتاب "پ?رمرد صد ساله ا? که از پنجره ب?رون پر?د و گم شد" بود. نوشته "?وناس ?وناسن". اسم نو?سنده من را ?اد باز? اسم و فام?ل خودمان انداخت، محسن محسن?، بهروز بهروز?، م?نا م?نا?? و... بعد دوباره راه افتادم به سمت خانه و قبل از سوار شدن تاکس? ها? ا?ن سر شهر (منظورم خانه مان است) ?ک روزنامه وز?ن خر?دار? کردم و در صفحه شانزدهم روزنامه تصو?ر? از همان کتاب را د?دم با توض?حات? در باره نو?سنده و داستان. د?گر کم کم دارم به ا?ن نت?جه م? رسم که ا?ن ?ک ب?مار? است شا?د. نامش هم احتمالا "تکرار?سم د?دوفرن?ک" باشد! راست? بب?نم، فقط من ا?نطور? هستم ?ا شما هم به ا?ن ب?مار? دچار شده ا?د؟
پ.ن: عنوان این پست را از جای دیگری دزدیده ام...
- ۹۳/۰۴/۱۱