کارگران مشغول کارند!

آهسته برانید

آهسته برانید

کارگران مشغول کارند!

همه نوشته های این وبلاگ را از کارگاه ذهنم دزدیده ام. درست همان لحظه ای که مشغول کار بوده! جای دیگری آنها را منتشر نکنید... (لــطفا)
همگی به روح اعتقاد دارید که؟

Last Comments
Author

من، تنهای، توی جهنم، خدایا خودت رحم کن

1. روز/ خارجی/ داخل صف نانوایی

دو نفر دارن بحث میکنن، یکیشون داره از تصادف بچه ش میگه و این که به خدا هر کی دیگه بود رضایت نمی داد. هر چقدر هم گفت پول بدم و این حرفا من گفتم نه. ارزش نداره بابا، از قصد که نزده بود. گفتم خیرات بده. رضایت دادم رفت پی کارش. بعد اون یکی میگه این پولا خوردن نداره. من خودم یه عروس دوماد اومدن دم بنگاه گفتن آقا ما پونصد هزار تومن پول بیشتر نداریم. منم گفتم عیب نداره جوون بیا این کلید اپارتمان اون پونصد تومن هم شیرینی عروسیتون. بابا ما به داد این جوونا نرسیم کی برسه؟

2. روز / داخلی / داخل تاکسی

همین که من سوار میشم یه پیرزنه پیاده میشه. یه پونصد تومنی که لوله کرده رو میده به رانند. راننده پول رو مثل نامه های عهد عتیق باز میکنه و میگه مادر جان هفتصد میشه. پیرزن هم میگه من هر روز دارم میرم این مسیر رو پونصده مادر. تلویزیون هم که هنوز اعلام نکرده. راننده که کلافه شده می زنه دنده یک و تو حین راه افتادن یه چیزی به پیرزنه میگه. نفهمیدم چی. بعد شروع می کنه به درد دل و داستان تعریف کردن. میگه به خدا همه هزار میگیرن فقط من هفتصد می گیرم آخرش هم که اینجور. خوبی نیومده به این مردم. بابا پول نداری بگو ندارم، نوکرتم هستم. همین چند وقت پیش یه خانمی رو از لویزان بردم تا فرودگاه امام. وقتی رسیدیم گفت کیف پولم رو جا گذاشتم. گفتم فدای سرت آبجی بعدا بنداز صدقه( اون همه پول تو صندوق صدقات جا میشه یعنی؟) همه چی که پول نیست. ما هم آدمیم. وجدان داریم.

3. شب / داخلی / رستوران ......... ( اسمش رو بگم تبلیغ میشه)

نشستیم سر میز و منتظر غذا، صاحب رستوران دوست پدرمه و وقتی متوجه حضور ما میشه میاد سر میز. کلی سلام و علیک و از این حرفا که تموم میشه میگه سفارش دادین؟ پدرم میگه بله. میگه چی سفارش دادین پدرم میگه  X و Y . بعد صاحب رستوران میگه عالیه. خداییش گوشت یخ زده برزیلی نمیریزم تو غذا،‌ اصلا و ابدا، میرم قزوین از کشتارگاه گوشت تازه میگیرم میارم (هر جمله ای که میگه جون یکی از ما رو قسم میخوره) ارزش نداره آدم خودشو مدیون خلق الله کنه واسه صنار سه شاهی. مهم اینه که مشتری رازی باشه. بعد هم کلی فک می زند که کاهو را همین جا می کارن و خیارش گلخونه ای نیست و الی آخر. غذا رو  میارن و دوست پدر بالا خره میرن دنبال کار خودشون. اولین تکه کباب رو که می خورم عجیب یاد برزیل می افتم!

4. شب / داخلی/ روی تخت اتاقم

رفتم تو فکر به همه آدمای دور و برم که نگاه می کنم همه اعضای یکدیگرند! هم آشغالاشون رو میندازن تو سطل ذباله،‌هیچکی سیزده بدر شاخه درختا رو نمیشکنه، همه همه قوانین رو در هر زمینه ای که بگی رعایت می کنن، هیچکی تو مصرف آب اسراف نمی کنه همه خوبن، همه واقعا انسان و البته از نوع با فرهنگ و باشعورش هستنن، اصلا همه فرشته هستن و این فقط منم که کارهای بد ازم سر میزنه!!!

 

5. شب/ داخلی / همچنان روی تخت اتاقم

دارم خواب می بینم که منو بستن با کلی طناب و زنجیر. انداختن تو یه گاری و دارن میبرن یه جای نا معلوم. تو مسیر همه آدمهای داستان رو می بینم، زیر درختهای میوه، کنار نهر های روان، با حلقه هایی در بالای سر. راستی منو کجا دارن میبرن؟

  • کارفرما ...

نظرات  (۲)

فک کنم دارن م? برنت برز?ل((:

پاسخ:
پاسخ:
نه بابا.....
سلام. ا?ن مطلبت خ?ل? جالب بود... ?ه ف?لم کوتاه جالب توش درم?ادا...... کلا وبلاگ جالب? دار?. خوشحال م?شم به من سر بزن? و نظرت رو درباره مطالب وبلاگم بگ?. موفق باش?

پاسخ:
پاسخ:
ممنون از نظرت دوست من.. این فیلمیه که هر روز توش دارم بازی می کنم.. یک نقش بدون دیالوگ در حالی که هم تعجب کردم هم خندم گرفته. چشم حتما سر می زنم بهت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی