کارگران مشغول کارند!

آهسته برانید

آهسته برانید

کارگران مشغول کارند!

همه نوشته های این وبلاگ را از کارگاه ذهنم دزدیده ام. درست همان لحظه ای که مشغول کار بوده! جای دیگری آنها را منتشر نکنید... (لــطفا)
همگی به روح اعتقاد دارید که؟

Last Comments
Author

وعده های سر خرمن...


دقیق یادم نیست، حدود سالهای 69 و یا هفتاد باید بوده باشد. جناب پدر گاهی مـن را بـا خـود به مــــحل کـار خـود مـی بـرد. یـک شـــرکـت داروســـازی در جـاده مــخصوص تهران - کرج. رفتن به محل کار پدر برایم یک لذت وصف نشدنی داشت. هم از محل درب و داغان و تکراری زندگی روزمره کمی فاصله می گرفتم و هم قدم می گذاشتم به یک دنیای ناشناخته و بزرگ پر از دیگهای و مخازن بزرگ استیل و لوله های پیچ در پیچ و مواد شیمیایی و ماشین آلات جور وا جور. دنیایی که خیلی دوستش داشتم. استشمام بوی دوست داشتنی فنل ، دیدن چهره ام توی دیگها و راکتورهای استیل که خیلی بهتر از سماور خانه چهره ام را مضحک نشان می داد ، گشت و گذار در چمن های محوطه کارخانه و بازی با آب پاش ها و چیدن گلها و قرار گرفتن در مقابل آن مخزن جادویی و سخاوتمند چای شیرین در سالن غذاخوری کارخانه که صبح ها لیوانم را تا خرخره پر می کرد از چای شیرین، برای منی که صبح های دیگر باید شیر جوشیده می خوردم ( آن هم با کلی سرشیر شناور در آن) و چای شیرین هم اگر نصیبم می شد یک استکان ناقابل، همه و همه حکم ورود به بهشت را داشت. و به واسطه جدا شدن پدر و مادرم در سالهای نخست زندگی و ازدواج مجدد جناب پدر و شرایط نه چندان مطلوب من در خانه رفتن به این بهشت کذایی برای من بیشتر از سایر هم سن و سالهایم اتفاق می افتاد. البته وقتی که در محل کار جناب پدر بودم احساس می کردم که وجود من در آنجا آن هم به دفعات مکرر جناب پدر را کمی مضطرب و نگران می کند. فکر میکردم که رییس کارخانه اگر بفهمد من زیاد به آنجا می روم هم پدرم را توبیخ کند و هم دیگر نگذارد من به آنجا بروم، این حس وقتی در من شدت گرفت که جایی یک پلاکارد را دیدم که رویش نوشته بود " فرزند کمتر ، زندگی بهتر " آن زمان برداشت من از این شعار این بود که بچه های کمی باید به کارخانه آورده شوند و اگر بچه ها زیاد باشند خوب نیست! و من که تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم این دلخوشی را از دست بدهم در مدتی که در کارخانه حضور داشتم سعی می کردم که شیطنتی نکنم و خرابکاری به بار نیاورم. حالا سالها از آن روزها می گذرد و من خیلی وقت است که فهمیده ام آن شعار چه معنایی داشت و دارم فکر می کنم به این که اگر کاری بود و کارخانه ای و فرزندانی، وقتی یکی از آنها را به محل کار می بردم و او با پوستری با شعار " فرزند بیشتر ، زندگی شاد تر" برخورد می کرد. به چه چیزی می اندیشید؟ البته مطمئنا می فهمید که فرزند بیشتر به چه معناست و کلیه متدهای تولید فرزند بیشتر را هم از طبیعی گرفته تا مصنوعی بلد بود. فقط فکر کنم زندگی شادتر را کمی سخت متوجه  می شد، وقتی که هر روز نیازهای خودش و خواهرها و برادرهایش را می دید، وقتی که نیازهای مادرش را می دید و برآورده شدنشان را سالی یک بار هم نمی دید. وقتی پدر را هفته به هفته نمی دید، وقتی بزرگترین ترس دوران تحصیلش جمله "فردا به پدر مادراتون بگین بیان جلسه اولیا و مربیان" باشد که نکند خانم مدیر باز هم پول بخواهد، وقتی کسی در می زند باز خواهر کوچکش بغض کند که نکند دوباره آقای صاحبخانه آمده باشد و به بابا فحش بدهد، وقتی تک پسر آقای زنجانی! را می بیند با تبلت و X-BOX و لپ تاپ، سخت است که درک کند زندگی شادتر را و یقه من را بگیرد که ما که زیاد هستیم یعنی بیشتر هستیم پس چرا شادتر نیستیم بابا؟ و من بگویم چرا بابا ما شادیم، ما همدیگه رو داریم. راستی برو اون بیستی که مامان گفت گرفتی رو بیار ببینم و بحث را عوض کنم تا مجبور نباشم که جواب سوالات او را بدهم. ولی جواب هم که ندهم چیزی از بار مسئولیتم کم نمی شود. من در قبال فرزندان مسئولم. و همینطور شمایی که الان پشت سر هم پوستر و بیلبورد " فرزند بیشتر ، زندگی شادتر " و سیاستهای مربوطه را به زور می کنی توی مغز  پدران و مادران آینده این سرزمین و زوجهایی که هوز وام ازدواجشان را نگرفته اند و برای ازدواج آه در بساط ندارند. شما در قبال همه اینها مسئولید، در قبال تحصیل، اشتغال، ازدواج و آینده این بچه ها مسئولید... نکند مثل مسکن مهر هزاران خانه بسازید و بعد بماند بی آب و برق و گاز و مدرسه و مسجدو پارک و کتابخانه و سینما و ....

 بنده با اصل این سیاست موافقم ولی نگرانی من برای فرداییست که این بــچه ها به دنیا آمدند، فردایی که ایران 80 میلیونی امروز شد 200 میلیون، زیرساختها را برای این کودکان فراهم کرده ایم؟

  توی مشکلات همین جوانان امروز مانده ایم. حالا چـه طرحی برای آینده آن کودکان دارید من نمی دانم!

 

  • کارفرما ...

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی