کارگران مشغول کارند!

آهسته برانید

آهسته برانید

کارگران مشغول کارند!

همه نوشته های این وبلاگ را از کارگاه ذهنم دزدیده ام. درست همان لحظه ای که مشغول کار بوده! جای دیگری آنها را منتشر نکنید... (لــطفا)
همگی به روح اعتقاد دارید که؟

Last Comments
Author

کارفرما شناسی(1)

  از روزی که خودم رو شناختم اینطوری بودم. همیشه گفتم و خندیدم و همه کسانی کـه مـن رو مـی شناسند  ایـن عـــقیده رو دارند که مـن یه آدم شــوخ طـبع هستم. و این دقیقا چیزی هست که من دلم میخواسته همه راجع به من فکر کنن. هیچ وقت دلم نخواسته کسی چیزی راجع به پشت صحنه زندگیم بدونه. همین الان که دارم اینها رو مینویسم 99.9% دوستانم نمیدونند که پدر و مادر من وقتی من 2 ساله بودم از هم جدا شدند و شاید همه همسر پدرم رو مادر من بدونن.

من بیشتر وقتم رو در تنهایی میگذرونم و به طور عجیبی از رفتن به جاهای شلوغ متنفرم. هیچ وقت تو ایستگاه مترو از پله برقی استفاده نمیکنم مگر این که خلوت باشه و کسی روش نباشه. همیشه پیاده رویی رو انتخاب میکنم که خلوت تره حالا میخواد تابستون باشه و زیر آفتاب و یا زمستون و توی سایه. وقتی توی یک جمع قرار بگیرم با توجه به این که بهترین دفاع حمله هست مدیریت اون جمع رو به عهده میگیرم و شروع میکنم به گفتن چیزهایی که مشغولشون کنم و بخندونمشون تا زمان به پایان برسه.

از آدمهایی که می پرسند چه خبر؟ و وقتی بهشون میگی: سلامتی، خبر خاصی نیست و چند لحظه بعد دوباره میگن دیگه چه خبر؟ به طور وحشتناکی متنفرم. و همچنین از آدمهایی که وقتی یک نفر داره ازم آدرس می پرسه و من هم دارم راهنماییش میکنم و یک دفعه میپرن وسط و میگن از اونجا هم میتونی بری میری سر میدون اولی.....

و بیشتر از اینها از کسی که وقتی داری فیلم میبینی به تعداد تمامی سکانسها این جمله رو میگه که الان میر تو میبینه همه چیز رو دزد برده / الان میکشدش / الان میفته تو دره / الان تیر میخوره تو سرش / الان از پشت سر حمله میکنن / الان میبردش تو اتاق و ..... / الان بغلش میکنه / و..... هزاران پیش بینی دیگه. خب فیلم رو دیدی مبارکت باشه اینقدر رو مخ نباش لطفا....

از بحثهای توی تاکسی بدم میاد گر چه گاهی مجبورم میکنن که دهنم رو باز کنم و جوابشون رو بدم. چیزهایی که دوست داشتم فیلم / کتاب و قهوه بودن که خیلی وقته بنا به دلیلی نه فیلم می بینم، نه کتابی خوندم و نه قهوه نوشیدم.

تنها کسی که تو این دنیا دارم خانم میم... هستش. کسی که واقعا دوستش دارم و عاشقشم، حتی با این که خیلی از هم دور هستیم باز هم دوستش دارم. و اون مشکل که مدتی باعث شد دیگه ننویسم مشکلی بود که برای خانم میم... پیش اومده بود و من ناتوان از حل مشکلش.

خیلی سخته که نتونی برای کسی که خیلی زحمتها برای تو متحمل شده تکیه گاه، امید و پناه باشی. من خیلی به خانم میم بدهکارم، خیلی، و همه برنامه های زندگیم رو بر این اساس چیدم که فقط خوبی های خانم میم... رو جبران کنم. اینها رو نوشتم که بدونید که من اگه کمی تا قسمتی نوشته هام طنز هست برای اینه که از اول همینطوری بودم، چیز خنده داری تو دنیای من وجود نداره، همیشه با درد خندیدم و این شده عادت برای من....

 برای خانم میم... دعا کنید لطفا...                                                                                                            باز هم برای خانم میم... دعا کنید لطفا...

  • کارفرما ...

نظرات  (۰)

هيچ نظري هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی